وقتــــی چــاره ای نـمـــی مـــانـد؛
وقـتــــی فـقـط مـی تـوانـی بـگـــویی: هـــر چـه بــــــادا بــاد ...
حــتـی اگــــر دلِ کــــوه را هـــم داشـتـــه باشـــی؛
آخرش تسلیم این بغض لعنتی میشوی ... چشمانت تر میشوند ...
میخواهی به روی خودت نیاوری اما ...
نمیشود ... بخدا نمیشود ...